زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 25 روز سن داره

زهرا عشق مامان و بابا

211-سفر به روایت تصویر

ما برگشتیــــــــــــــــــــــــم جای همه ی دوستان خالی ، سفر خوبی بود و خوش گذشت . زهرا جونم هم با اینکه خسته میشد و گاهی اعتراض میکرد ولی کنار پریسا و آنیسا لحظه های خوبی سپری کرد . دخملی زیاد از غذاهای ترکیه  خوشش نمیومد و نمیخورد و از این لحاظ کمی اذیتم کرد . الان هم که لحظه شماری میکنه برای بازگشایی مهد و میگه : مامانی خوش به حالم که قراره برم مهد ، دیگه نمیتونم صبر کنم ای کاش زودی برم مهد کودک . به روایت عکس سفرمون رو مرور می کنم   ...
30 شهريور 1392

106-عروسک

وقتی من حدود 10 سال داشتم بابام برام یه عروسک جدید خریده بود که خیلی دوستش داشتم و اسمش رو گذاشته بودم (سحر) آخه در کودکی خیلی به این اسم علاقه داشتم . حالا این عروسک رو دادم به زهراجون  و دخملی با داشتن تعداد کثیری عروسک و اسباب بازی این عروسک رو بیشتر دوست داره و اسمش رو گذاشته (ملیسا) شبها حتما باید با ملیسا بره توی تختش و بدون اون نمیخوابه . صبحها هم وقتی بهش میگم ملیسا رو بیار باهاش بازی کن میگه گناه داره هنوز خوابش میاد بذار بخوابه . ...
26 شهريور 1392

107-پوتین

جمعه رفتیم بیرون تا بقول زهرا جونم براش (توپین) یعنی پوتین بخریم . خانمی خودش نظر میداد و هر رنگی رو نمی پسندید تا اینکه بالاخره یه جفت پوتین که خوشگل خانم هم دوست داشته باشه براش خریدیم . همونجا توی مغازه کفش فروشی پاش کرد . کفشهای قبلیش هم نو هستند ولی برگشته میگه اونا خوب نیستند  حالا  بذار بمونند شاید یه روزی پوشیدم رفتیم پیک نیک . کلا این هفته برای زهرا خوب بود چون کلی براش خرید کرده بودیم چند تا از عکسهاشونو میذارم ولی اول عکسهای دخملی با پوتین هاش رو ببینید که هی ژست میگرفت و باید عکس میگرفتم .    ...
26 شهريور 1392

113-خمیربازی

معمولا اسباب بازی ها خیلی زود برای زهرا کوچولو عادی میشه و اصلا بهش دست هم نمیزنه تا باهاش بازی کنه حتی اگه اون اسباب بازی چیزی باشه که خودش خیلی دوست داشته باشه و خریده باشیم . به همین علت من گاهی چندتا از اسباب بازی هاشو برمیدارم تا هم مدتی جلوی چشمش نباشه و هم اینکه اتاقش شلوغ نباشه . چند وقت پیش طی یک عملیات پاکسازی  تعداد زیادی از اسباب بازی هایی که بهشوت توجه نمیکرد رو جمع کرده بودم و خانم کوچولو اصلا سراغشون رو هم نگرفت جالب اینجاست که خودش هم گاهی چندتا از وسایلش رو میاره و میگه دیگه اینارو لازم ندارم هر جا میخوای بذار . چند ماهی بود که خمیر بازی شو برداشته بودم . چند روز پیش میگه مامانی یادته قدیما خمیربازی د...
26 شهريور 1392

117-خواب

سلام و صدتا سلام به دوستای خوب و  درجه یک امروز مامان جون و خاله جون زهرا نازنازی خونه ما بودند و با دخترخاله ها (پریسا و آنیسا جون) حسابی به دخملی خوش گذشته و از کوچکترین شیطنتی دریغ نکرده و الان بعد از اینکه مهمونها رفتند لوازم تحریرشو آورد تا نقاشی بکشه و داشت با آواز اشکال هندسی رو می کشید که کم کم ولوم صداش اومد پایین و دیدم در حین نقاشی و مداد به دست خوابش برده . فدای خوشگلم بشم که وقتی خوابه دلم میخواد زودتر بیدار شه و صدای خنده هاش توی خونه بپیچه.   ...
26 شهريور 1392

121-سورپرایز

دیشب بابایی یه کم دیر کرده بود و ما زنگ میزدیم که چرا نمیای و نگران شدیم . حدود نیم ساعت بعد اومد و   سورپرایز   عشقم برای من و زهرا کوچولو گل خریده بود . یه دسته گل کوچیک برای من و یه گلدون گل کوچول موچول خوشگل برای دخملی . دست  همسری درد نکنه آخه خودت گلی برای چی گل میخری ؟ عاشق این سورپرایزهای بدون مناسبتت هستم   و اینکه همیشه یادته گل مریم توی دسته گل باشه چون من بی نهایت دوست دارم . عزیزم دوستت داریم تو بی نظیری       ...
26 شهريور 1392

157-زهرا نازنازی تولدت مبارک

امروز با 9 روز تأخیر و کلی معذرت بابت این تأخیر میخوام عکسهای تولد زهرای گلم رو بذارم و همچنین ماجرای تولد رو تعریف کنم . امسال من قصد داشتم واسه دختر نازم یه تولد کفشدوزکی خوشگل بگیرم و کلی از وسایل تزئین رو خریده بودم یا  خودم با زحمت فراوون و با سلیقه ی خودم درست کرده بودم که بسیار خوشگل شده بودند . اماااااااااااا .........  یه مسئله ای مانع این مهمونی تولد شد و منم خیلی خیلی ناراحت شدم ولی دیگه خودم هم بخاطر همون قضیه از ذوق مهمونی تولد  افتادم و منصرف شدم و همچنین زهرا کوچولو که از چند وقت پیش با دیدن تدارکات تولد خوشحال بود ناراحت شد   بماند این مسئله چی بود ......... خلاصههههههه...
26 شهريور 1392

160-شیرین زبون مادر

زهرا جونم یه عادتی که داری اینه که هر وقت زیادی خوشحالی بیشتر نطقت باز میشه و شروع میکنی به زبون ریختن .جالب اینجاست که خودت متوجه این موضوع هستی و در این مواقع میگی : مامانی میدونی چیه ؟؟؟؟؟؟بازم حرف زدنم میاد . یکی از مواقع این خوشحالی ها وقتی هست که بخواییم بریم گردش . البته نوع و مکان این گردش زیاد فرقی برات نداره و مهم اینه که از خونه بزنیم بیرون . در این شرایط شیرین زبونی و صحبت کردن مداوم شما از لحظه ای که در جریان گردش قرار میگیری شروع میشه تا وقتی که از خونه بیاییم بیرون . برام جالبه که این بیرون رفتنهای معمولی هیچ وقت برات عادی نمیشه و همیشه برات شادی میاره(چون ما در کل زیاد میگردیم...
26 شهريور 1392

181-گردش روز جمعه

ســــــــــــــــــــــــلام به همگی خـــــــــــــــــــــــــوش میگذره ؟؟؟؟؟؟ ما هم خوبــــــــــــیم زهـــــــــــــــــــــــرا کوچولو هم مثل همه ی بچه ها مشغول بازی و شیطنت و شیرین زبونی هست ، الهی همه ی بچه ها همیشه خندون و سلامت باشند . دیروز رفته بودیم پیک نیک ، که حسابی به خوشگلکم خوش گذشت و شب از خستگی زودی خوابش برد و صبح تا 11 تو خواب ناز بود . صبح  به محض بیدار شدن  ازم پرسید : چند روز مونده جمعه بشه بریم گردش آخه من حوصله م تو خونه سر میره . با تعجب بهش میگم : تازه الان بیدار شدی چرا حوصله ت به این زودی سر رفت ؟!؟!؟!  . فکر کرد ناراحت...
26 شهريور 1392

194-مراحل خوابِ زهـــــــرایِ کوچک ما

مراحلِ خوابیدنِ زهرایِ کوچکِ ما : ١ _ از وقتی هوا تاریک میشه * زهرا : مامانی میشه امشب دیر بخوابیم ، باشه ؟؟؟ من : هنوز سرِ شبه ، خیلی مونده تا بخوابیم.              ٢_ ساعت ١٢ شب * من : دخترم پاشو دندوناتو مسواک بزنیم . ( نشانه ی رسیدنِ زمان خواب ) زهرا ( با ناراحتی و التماس ) : مامانی تو رو خدا هنوز نخوابیم ، الان زوده من خوابم نمیاد . یه ذره دیگه میخوابم . ٣ _ ساعت ١ شب * ( تلویزیون و لوسترها کلا خاموش شده ) من : زهرا پاشو برو توی تختخواب زهرا : الان همه بیدارند ، اون وقت ...
26 شهريور 1392